لطفا تا باز شدن كامل ایمیل شكیبا باشید
نقد های بسیاری بر این فیلم شده، برخی آن را یک اثر هنری می دانند و برخی آن را یک اثر سطح پایین؛ نظر من روی فیلم متوسط است.
این فیلم موضوع بسیار خوبی دارد، فیلم نامه، کارگردان و بازیگران بسیار عالی کار کرده اند و باعث شده اند نتیجه ی کار فیلمی باشد که یک بار ارزش دیدن را دارد ولی نه دوبار! اینکه کارگردان می خواهد فردی را به تصویر بکشد که سعی می کند بر ناتوانیش غلبه کند بسیار عالیست ولی آیا این ناتوانی در واقعیت به حدی بوده که در موردش در فیلم صحبت شده، آیا افراد دیگری نیستند که صد ها برابر شرایط بدتری دارند و بسیار عالی تر عمل کرده اند. ولی آن ها پادشاه نبوده اند که فیلمشان ساخته شود.
اما بهترین قسمت فیلم، سخنرانی پادشاه بهترین قسمت ندارد همه ی سکانس ها قابل حدس زدن هستند و نکته ی خاصی دیده نمی شود.
فکر می کنم بدانید که سخنرانی پادشاه برنده ی جایزه اول بهترین بازیگر مرد سال در اسکار شد ولی اگر من می خواستم به این فیلم جایزه بدهم که نمی دادم به خانم Helena Bonham Carter جایزه می دادم، من همیشه ذهنیتی منفی در فیلم ها برای ایشان قایل می شدم ولی در این فیلم نشان دادند می توانند نقشه یک ملکه ی مهربان را هم به خوبی اجرا کنند.
راستی بد نیست بدانید در انگلستان، پادشاه فقط یک نماد است البته می تواند خیلی کار ها انجام دهد ولی اگر حتی یکی از آن ها اشتباه باشد دیگر نمی تواند قدرتی داشته باشد و کلا نظام پادشاهی سقوط می کند، به همین دلیل پادشاه یا ملکه ترجیح می دهند فقط همان نماد باشند نه بیشتر.
قبلا دوست عزیزم دکتر مجیدی در مورد این فیلم و موضوع آن پست بسیار زیبایی در اینجا داده اند پس من توضیح بیشتری در موردش نمی دهم.
فیلم فوق العاده ای است، اصلا مگر می شود آل پاچینو در فیلمی باشد و آن فیلم خوب نشود. به نظرم زنده بودن دکتر کورکین هم با آل در بازی هر چه بهترش کمک بسیاری کرده است.
این فیلم زندگی دکتری را نقل می کند که حداقل 20 سال آینده نگر تر است، دکتری را که تمام حرفش فقط یک جمله است: “”چرا باید کسی که مطمینا در حال مرگ است زجر بیشتری بکشد؟”".
فیلم نامه و همه چیز عالیست و مستقیما تحت تاثیر آل پاچینو، حتی تصورش را نمی شود کرد اگر بوجه فیلم کمی بیشتر بود و بازیگران حرفه ای تری در آن حضور داشتند ما عسل کار چه می شد. بهترین قسمت فیلم، همه ی سکانس های فیلم هستند مخصوصا قسمت هایی که دکتر با بیماران در حال حرف زدن است، مخصوصا زمانی که همسر یک بیمار می گوید:
همسر بیمار: تا وقتی شوهرم زنده بود، من ازش خواهش می کردم به دکتر زنگ نزنه، من هر روز این 9 ماه رو بهش التماس می کردم که این کار رو نکنه، تا اینکه قبل از کریسمس ازش پرسیدم ازم چه هدیه ای می خوای عزیزم؟ و اون آخرین هدیه من بود. اون گفت:”" تنها یک چیز است که می تونی به من بدی عزیزم و اون قرار ملاقات با دکتر کورکین هست”".
پیر مرد به دنیا می آید، روز به روز جوان تر می شود تا به خرد سالی و مرگ می رسد. نویسنده دوست داشته روند برعکس زندگی را برای ما به تصویر بکشد.
داستان فیلم بر اساس داستان کوتاهی از فیتزجرالد ساخته شده و با بازی زیبای برد پیت جان گرفته است. نمی توانم بگویم از پایان فیلم راضی هستم چون انتظار خیلی بیشتری داشتم، وقتی فیلم تمام شد باورش برایم سخت بود نمی دانم چرا ولی احساس پوچی در انتهای فیلم از لذت دیدن آن کاست، شاید می شد فیلم را بهتر تمام کرد!
بهترین سکانس و دیالوگ فیلم قسمتی بود که ساعت ساز پرده از ساعتی برداشت که ثانیه شمارش برعکس می چرخید به امید اینکه شاید فرزندانی که در جنگ از دست داده بودند دوباره به زندگی بر می گشتند، کشاورزی می کردند، بچه دار می شدند و از چیزی که لایقش بودند (زندگی) بهرمند.
یک شاهکار هنری که بعد از مدت ها وقت دیدنش را یافتم. باید گفت فیلم در ابتدای کار ارتباط زیادی با مخاطب بر قرار نمی کند ولی رفته رفته چنان داستان زیبا می شود که حتی پلک هم نزنید. فیلم از لحاظ بازیگری واقعا خوب است ولی عالی نیست، کارگردانی هم خیلی خوب صورت گرفته ولی آن چه باعث برتری فیلم شده به نظر من، فقط فیلم نامه ی شاهکار آن است. بعد از دیدن فیلم جمله ای که گفتم دقیقا این بود: “”فیلمی که خدا نویسنده اش باشد باید هم عالی باشد”".
بهترین سکانس فیلم هم در آخر آن است زمان گرفتن اسکار، زمانی که جان نش جمله ای را می گوید که به نظرم تاریخیست: “”در تمام طول کار حرفه ایم خیلی کار ها کردم و خیلی چیز ها فهمیدم ولی همه ی آن ها در مقابل مفهومی به نام عشق رنگ می بازند”".
به نظرم این فیلم می تواند معنای خوبی برای کلمه ی عشق باشد، واژه ای که در این سالها معنایش را از دست داده است.
————————————————
این هفته فیلم زیبای red با بازی زیباتر بروس ویلیس را دیدم در نگاه اول باید بگویم بروس عزیز ما کمی پیر شده ولی بازیش همچنان خوب و بی نقص است البته جلوه های ویژه هم غوغایی به راه می اندازد که دیگر نمی شود از پای فیلم بلند شد. شاید فیلم از لحاظ موضوع زیاد شاخص نباشد ولی برای عشق اکشن و حادثه می تواند یک فیلم رویایی باشد.
بهترین صحنه ی فیلم صحنه هایی هست که بروس بی احساس قصد دارد عشق خود را به نامزدش نشان دهد البته جان میلکو ویچ (پیرمرد!) هم هر جا که دیده می شود بازی خوبش حس خوشایندی به بیننده القا می کند. حس شوخ طبعی فیلم هم نوید فیلمی را می دهد که ارزش دیدن دارد.
————————————————
بیل را بکش تولیدات 2003 و 2004 از فیلم هایی بود که در لیست انتظار 2 ساله ی من قرار داشت و باید بگویم دیدنشان خیلی لذت بخش هم بود. این فیلم با کارگردانی خاص خود قصد دارد حس متفاوت بودن را به بیننده القا کند و باید بگویم موفق هم بوده. به نظرم فیلم های خیلی متفاوت و خوش ساختی بوده اند.
بی هیچ تردیدی بهترین صحنه ی فیلم در قسمت دوم وقتی مادر می فهمد کودکش زنده است، روی می دهد و بدترین صحنه هم زمانیست که پدر باید بمیرد و خودش به سوی مرگ گام بر می دارد.
————————————————
فیلم از هیچ لحاظی جز روان شناسی به دلم ننشست پس توضیحی در موردش نمی دهم!
————————————————
از لحاظ کمدی واقعا عالیست، بازیگرانش خیلی خوب درخشیده اند و می توان گفت حتما خنده بر لبانتان می نشاند.
بهترین صحنه ی فیلم هم زمانیست که آلن همراه دوستش به خانه می رود و زن آلن را می بینند البته از لحاظ کمدی.
فیلم نامه خیلی خوب نوشته شده و کارگردانی هم خوب است.
————————————————
بیشتر به یک فاجعه شبیه است تا یک فیلم. به نظرم مقصود فیلم تبلیغ مذهب است ولی به بدترین شکل ممکن! اصلا نویسنده خودش نمی دانسته می خواهد چه بگوید، چه دینی را تبلیغ کند، به چه روشی فیلم را تمام کند و…
بعد از دیدن فیلم اصلا نمی توانستم باور کنم روبرت دنیرو در این فیلم بازی کرده، شاید لقب بدترین فیلم سال را به این فیلم بدهم!